chekameh@gmail.com | شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲

شاهنامه جلد ۹

شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۱

چه گستهم و بندوی بآذر گشسپ

فگندند مردی سبک بر دو اسپ

که در شب بنزدیک خسرو شود

از ایران بآگاهی نو شود

فرستاده آمد بر شاه نو

گذشته شبی تیره از ماه نو

ز آشوب بغداد گفت آنچ دید

جوان شد چو برگ گل شنبلید

ادامه شعر
شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۲

چو خسرو نشست از بر تخت زر

برفتند هرکس که بودش هنر

گرانمایگان را همه خواندند

بر آن تاج نو گوهر افشاندند

بموبد چنین گفت کاین تاج و تخت

نیابد مگر مردم نیک بخت

مبادا مرا پیشه جز راستی

که بیدادی آرد همه کاستی

ادامه شعر
شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۳

چو پنهان شد آن چادر آبنوس

بگوش آمد از دور بانگ خروس

جهانگیر شد تا بنزد پدر

نهانش پدر از درد و خسته جگر

چو دیدش بنالید و بردش نماز

همی بود پیشش زمانی دراز

بدو گفت کای شاه نابختیار

ز نوشین روان در جهان یادگار

ادامه شعر
شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۴

چو بشنید بهرام کز روزگار

چه آمد بران نامور شهریار

نهادند بر چشم روشنش داغ

بمرد آن چراغ دو نرگس بباغ

پسر بر نشست از بر تخت اوی

بپا اندر آمد سر و بخت اوی

ازان ماند بهرام اندر شگفت

بپژمرد و اندیشه اندر گرفت

ادامه شعر
شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۵

رسیدند بهرام و خسرو بهم

گشاده یکی روی و دیگر دژم

نشسته جهاندار بر خنگ عاج

فریدون یل بود با فرّ و تاج

ز دیبای زربفت چینی قبای

چو گردوی پیش اندرون رهنمای

چو بندوی و گستهم بر دست شاه

چو خرّاد برزین زرّین کلاه

ادامه شعر
شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۶

چو خواهرش بشنید کامد ز راه

برادرش پر درد زان رزمگاه

بینداخت آن نامدار افسرش

بیاورد فرمان بری چادرش

بیامد بنزد برادر دمان

دلش خسته از درد و تیره روان

بدو گفت کای مهتر جنگجوی

چگونه شدی پیش خسرو بگوی

ادامه شعر
شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۷

وزان روی شد شهریار جوان

چو بگذشت شاد از پل نهروان

همه مهترانرا ز لشکر بخواند

سزاوار بر تخت شاهی نشاند

چنین گفت کای نیک دل سروران

جهاندیده و کارکرده سران

بشاهی مرا این نخستین سرست

جز از آزمایش نه اندر خورست

ادامه شعر
شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۸

وزین روی بنشست بهرام گرد

بزرگان برفتند با او و خرد

سپهبد بپرسید زان سرکشان

که آمد ز خویشان شمارا نشان

فرستید هر کس که دارید خویش

که باشند یک دل بگفتار و کیش

گریشان بیایند و فرمان کنند

به پیمان روانرا گروگان کنند

ادامه شعر
شاعر فردوسی | شاهنامه جلد ۹

پادشاهی خسرو پرویز ۹

ز لشکر گزین کرد بهرام شیر

سپاهی جهانگیر و گرد و دلیر

چو کردند با او دبیران شمار

سپه بود شمشیر زن صد هزار

ز خاقانیان آن سه ترک سترگ

که بودند غرنده بر سان گرگ

بجنگ آوران گفت چون زخم کوس

برآید بهنگام بانگ خروس

ادامه شعر

عضویت در خبرنامه

با عضویت در خبرنامه از جدیدترین های سایت با خبر شوید